شهرادشهراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

❀ ♥یکی یه دونه مامان و باباش♥ ❀

تنبلی مامانی

سلام دوست جونیا امروز مامانی تنبلم هیچی به ذهنش نمی رسه  بنویسه فقط چندتا از عکس جدیدمو میذاره امیدوارم خوشتون بیاد شهراد خجالتی شهرادو دست خوشمزه شهرادو عروسک مورده علاقه شهراد و زنبوری شهراد خوش خنده منو ببخش نازنینم سری بعد یه عالمه چیزای خوشگل واست مینویسم دوست دارم گلم ...
24 مرداد 1390

تموم شدن سه ماهگی ورود به چهار ماهگی

گل نازم ماهگیت مبارک   سلام.یه سلام گرم و تابستونی به دوستای نازم. شهراد گلم امروز سه ماهو تموم کردو وارد چهار ماهگی شد .من(یعنی مامان شهراد جون)با عزیز جون امروز شهرادو بردیم پیش دکترش واسه چکاب ماهانش که خدارو شکر وضعیت پسر گلم نرمال نرمال بود.خدارو شکر.اما تا پسر گلی رو می ذاریم تو ترازو واسه وزن کلی جیغ میزنه و گریه میکنه تازه بعدشم که میخوام بهش شیر بدم قهر میکنه وقتی هم که آشتی میکنه همش موقع شیر خوردن غرغر میکنه. پسر من جدیدا خیلی تغییر کرده و حرکاتش جالب تر شده مثلا خیلی به سریال آرزوی عروسک پارچه ای علاقه داره تا صدای آهنگشو می شنوه سرشو بر میگردونه به سمت تلوزیون.میترسم آخر سر مجبورم ک...
23 مرداد 1390

اولین عروسی

من 1 ماه پیش اولین عروسی زندگی که عروسی خاله ساناز(دختر خاله بابا جونیم) بود رفتم اصلانم از صدای بلند آهنگ نترسیدم و همش با عمه جونیام بازی می کردمو می خندیدم بعدشم که یه دفعه هالوژن های روی سقف تالار باغ نظرمو جلب کردو تا نیم ساعت مستقیم داشتم به اونا نگاه میکردم که کم کم خوابم برد. دیروز صبح مادرجون(مامان باباجونی)زنگ زد خونمونو به مامان جونیم گف که عمو امید(پسر خاله باباجون)رفته خواستگاری و جواب مثبت گرفته و بعد از افطار مراسم عقد کنونشه مامان جونیمم خیلی خوشحال شد.شب که شد عمو فرهاد(شوهر عمه جونم)اومد دنبالمون و همه باهم رفتیم خونه خاله بابام که از اونجا بریم خونه عروس خانوم وقتی مامان آقا داماد اومد همه با هم رفتتیم خونه عروس و ...
20 مرداد 1390

درس عبرت

سلام دوست جونای نازنازیم دیروز ظهر وقتی بابا جونم خوابید مامانیم منو گذاشت کنار اون تاکاراشو انجام بده منم حسابی نی نی خوبی بودمو با خودم بازی میکردم تا مامانم کاراشو انجام بده اما مامانیم تا دید که من خیلی ناز دارم با خودم بازی میکنم طبق معمول با دوربین اومد سراغمو همش ازم عکس گرفت نتیجه اش هم این شد که من از تنهایی بازی کردن خسته شدمو باز بهونه گیری کردم مامان جونمم مجبور شد تا بیخیال کاراش بشه و منو بغل کنه این درس عبرتی شد واسه مامان جونیم که تا من ساکتم کاراشو انجام بده اینم عکسایی که مامانیم به جای انجام دادن کاراش از من گرفته   ...
16 مرداد 1390

چند تا عکس چدید از ناز نازی مامانی

سلام دوستای گلم این عکسارو تازگیا زندایی سمیرا از شهراد گرفته و منم میذارم تو وبش تا شما هم ببینین اون خانوم خوشگله هم که با شهراده ثمین جون دختر دایی شهراده ما هروقت میریم خونه دایی علی ثمین جون ازم مراقبت میکنه ...
11 مرداد 1390

پیشرفتهای من 2

بازم سلام عزیزان.شهراد من یه پیشترفت دیگه کرده اون دستاشو میخوره اونم چه خوردنی دستاشو مشت میکنه و با تمام قدرت میمکه انگار میخواد همه مشتشو یه جا قورت بده.من چند تا عکس از دست خوردن پسر نازم میذارم امیدوارم خوشتون بیاد .                  ...
7 مرداد 1390

حموم

سلام دوست جونای گلم امروز صبح مامانی رفت آموزشگاه رانندگی و باز منو خونه عزیز جون گذاشت منم پسر خوبی بودمو خوابیدم تا مامانیمم نیومد بیدار نشودم آخه میخوام مامان جونم رانندگی یاد بگیره که همش باهم بریم بیرونو کلی خوش بگذرونیم راستی امروز سالگرد ازدواج مامان بهارمو بابا کیوانمم هست  منم صبح با مامانم رفتم گل فوروشی و یه دسته گل خوشگل خریدیمو بردیم اداره پیش بابا جوووووووووونم اونم خیلی خوشحال شدو منو بوسید منم همش واسش می خندیدم بعد رفتیم خونه عزیز جونو نهار خوردیم و اومدیم خونه رفتیم حموم. ...
6 مرداد 1390

پیشرفتهای من

سلام دوستای نانازم من امروز یه کاری کردم که مامانو بابام خیلی تعجب کردن.من تونستم غلت بزنم میدونین چرا تعجب کردنواسه اینکه عزیز جونم میگه هنوز واسه من خیلی زوده که اینطوری غلت بزنم.وقتی برگشتم مماخم کشیده شد به فرشو کلی گریه کردم اما مامان جونم بغلم کدو همش از خوشحالی منو می بوسید بابا جونمم بهم می خندید.خلاصه مامان بابام کلیاز پیشرفت من خوشحال شدنو هر روز منتظر حرکات بامزه و جدید از منن ...
6 مرداد 1390

سوغاتی بابایی واسه شهراد

3 روز پیش بابا جونم رفت ماموریت منم خیلی دلم واسش تنگ شد آخه اون هر روز صبح قبل از اینکه بره اداره باهام بازی میکرد اما اون دیشب برگشتو این لباس خوشگلو واسم آورد منم خیلی ازش خوشم اومد وقتی مامانم تنم کنه ازم عکس میگیره و میذاره تو وبم                      ...
6 مرداد 1390